خبرگزاری راسک: نخستین سخنان در لحظات پایانیِ حیاتِ امیرحبیبالله خان کلکانی پس از اعتماد او برتعهد و مُهرِ شاهِ غدار«محمدنادر خان» برصفحات قرآنکریم، که گفت: «در مورد خودم خواهشی ندارم، اما در باب رفقایم، قصاب نیستی که آنان را بکُشی، بازرگان نیستی که آنان را بفروشی، مانند جوانمردان بهپیمان خود وفا کن!»
بهروایت صفحات تاریخ معاصر افغانستان، پس از آنکه امیرحبیبالله خان کلکانی در دورهی طلایی حکومتش پیشنهاد دولت بریتانیا را مبنی بر ادامه و پابندی برتمامی معاهدات منعقدشده با شاهان بارکزایی بهویژه معاهدهی سال ۱۹۰۵ امانالله خان با انگلیس که برمبنای آن افغانستان بهتحتالحمایت دایمی انگلیسها مبدلشده بود، در بدل پیشنهاد پرداخت پول سالانه، افتتاح خط پرواز میان کابل_پشاور و اعزام افسران بریتانیایی برای آموزش افسران ارتش افغانستان رد کرد، دولت انگلیس، غدارِ دستپروردهی خویش یعنی نادرخان را با حمایت مالی و نظامی، با لشکر یکهزار نفری متشکل از قبایل دوسوی دیورند، وزیری، مسعودی و ارتش هند بریتانیایی برای سرکوب حکومت ۹ ماههی خادم دین رسولالله آماده ساخت و با آغاز حملات خونین، لشکر قبیلهای شاه غدار، کابل را تصرف کردند.
امیرحبیبالله خان کلکانی پس از آنکه نادرخانِ خاین در اوراق متعدد قرآنکریم بهرسم عهد و تعهد دینی برای آسیب نرسانیدن بهاو و یارانش مُهر کرده بود، از سوی عالمان دین بهصلح، ختم جنگ و تامین منافع افغانستان برای حضور در دربار نادرشاه دعوت شد، بر آن تعهد انجام شدهی شاه غدار که برکتاب مقدس الهی صورت گرفته بود با قلب پاک اعتماد کرد و بهکابل برگشت.
بهروایت نویسندهی کتاب، عیاری از خراسان، در حالیکه پیش از این چندینبار امیرحبیبالله خان کلکانی از نادرخان دعوت کرده بود، برای ختم جنگ و پایاندادن بهمسلمانکُشی بهکابل آمده مقامات بلند سلطنتی و اختیارات نامحدود را بگیرد اما آن سپهسالار پرورششده در بریتانیا عار کرد تا حکومت تاجیک بچهی روستایی را بپذیرد، از همینرو بهجنگ و لشکرکشی پرداخت. اما عیاربچهی خراسانی بهنخستین پیامِ صلحخواهانهی شاه غدار و حرمت بر قرآنکریم که در آن مُهر تعهد برای صلح از سوی نادرشاه زدهشده بود، پاسخ مثبت داده با پای خودش نزد نادرشاه رفت.
بهروایت تاریخ معاصر افغانستان، امیرحبیبالله کلکانی در ورود بهدربار شاه غدار، چنان آرام و با اعتماد بود که گویا برای مهمانی دعوت شدهاست، در حالیکه همه درباریان اطراف شاه غدار در انتظار پوزشطلبی او در مورد گذشتهی این شاه عیارخراسانی بودند، اما شاهِ جوانمرد بهنادر خان گفت: «زینهار از این وزیرانی که دورِ تو حلقه زده، بلی بلی میگویند، احتراز کن، امانالله خان را بازی دادند، مرا فریفتند، ترا نیز فریب خواهند داد.»
امیرحبیبالله خان کلکانی با بیرون کردن مُهر پادشاهی که برگردنش آویخته بود با بلندکردن دستانش برسوی پروردگار، خطاب قراردادن شاه غدار یعنی «نادر خان»، گفت: «خدایا توگواه باش با همه خطراتیکه از چهار جهت افغانستان را تهدید میکرد، منِ باغبانبچه، این مُهر را سلامت و بدون کم و کاست بهاین محمد نادرشاه تسلیم میکنم، البته ارادهی تو چنان رفتهبود.»
بهروایت نویسندهی کتاب، عیاری از خراسان، خادم دین رسولالله پس از سپردن مُهر پادشاهی بهشاهِ غدار همچنان خطاب بهاو گفت: «در مورد خودم خواهشی ندارم، اما درباب رفقایم، قصاب نیستی که آنان را بکُشی، بازرگان نیستی که آنان را بفروشی، مانند جوانمردان بهپیمان خود وفا کن.» شاهِ غدار و قصاب فاشیست که نه از عیاری و جوانمردی چیزی میدانست و نه بر تعهدش با مُهر و امضاییکه برصفحات قرآنکریم کرده «قسم خورده بود»، حاضر نشد قرآن و صلح را بر انتقام ترجیح دهد؛ از همینرو خادم دین رسولالله و چهارده تن از یارانش را درپای دیوارِ شمالی ارگ بهشهادت رسانید.
زمانیکه امیرحبیبالله خان کلکانی، قدرت سیاسی را در کابل بهدست گرفت، خواهران جوان امانالله خان در ارگ موجود بودند، آن عیارِ خراسانی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امانالله خان به دامان آن دختران جوان برسد بلکه پاسدار آبرو وعزت آنان نیز گردید. درحالیکه اماناللهخان در قندهار با لشکر قبیلهایاش برای بهدستآوردن سر امیرحبیبالله خان، کمر بسته بود و لشکر قدرتمند برای نبرد با او ساخته بود، اما آن عیارخراسانی از خواهران جوان او وسیلهی سیاسی نساخت، آنان را گروگان نگرفت بلکه اقارب دختران را خواسته و دو خواهر جوان امانالله خان را بهدست آنان سپرد.
بهروایت تاریخ، درحالیکه داوود خان پسرکاکای محمدظاهرشاه که بزرگشده در یک فامیل بودند، هنگام کودتاه فامیل شاه را بخاطر همان کرسیکه امیرحبیباللهخان کلکانی با امانالله میجنگید در ارگ، گروگان گرفته بود تا اینکه استعفانامهی شاه از روم نیامد فامیلِ شاه را در ارگ زندانی ساخته بود. نادرشاه غدار، پس از اعدام امیرحبیبالله خان کلکانی، بهجان فامیل او افتاد چنانکه زوجهی اول امیرحبیبالله خان کلکانی، (بیبی سروری سنگری) که در فرهنگ پارسیدری پرورش یافته بود، را با دو دخترش در زندان افگنده و آنان را برای بیست سال در زندان نگهداشتند و سپس برای بیست سال دیگر آنها را بهبلخ تبعید نمودند.
وقتی نیروهای امیرحبیبالله خان کلکانی داخل شهر کابل شدند سر و مال مردم محفوظ بود اما زمانیکه لشکر قبیلهای نادر خان بهکابل رسید هر آنچه در شهر کابل بود را بهجنوبی و آنسوی مرز بهیغما بردند. بهروایت تاریخ، حتا نیروهای قبایلی او قالینهای ارگ شاهی را که از وقت امیرحبیبالله خان کلکانی در ارگ باقیمانده بودند با کاردها پارچه پارچه نموده و میان خود تقسیم نمودند.
وقتی امیرحبیبالله خان کلکانی، قدرت سیاسی را در کابل بهدست گرفت، افرادِ شکستخوردهی غُند شاهی را که بیشتر ایشان از استان قندهار بودند و بهطرفداری امانالله خان در برابر امیرحبیبالله خان کلکانی میرزمیدند تمجید نموده و افراد اسیرشده را دشمنان باغیرت و نمکبهحلال توصیف نموده وفاداری ایشان را بهامانالله آفرین گفت و بههیچ یکی از آن اسیران، آزار نرساند اما زمانیکه شاه غدار بهقدرت رسید، نخست سر شخصیتهای برجستهی کشور، حتا وفادار بهامانالله خان را از تن جدا کرد.
بهروایت غلاممحمد غبار نویسندهی تاریخ معاصر افغانستان، زمانیکه امیرحبیبالله خان کلکانی وارد شهر کابل شد بهپیمانی که روی قرآنکریم نموده بود، پادشاهِ سهروزهی کشور: «برادر امانالله خان، سردارعنایتالله خان را آزار نرساند و عنایتالله خان را گذاشت که با فامیلاش از ارگ خارج شده کشور را ترک گوید.»
اما شاهِ غدار برای بهچنگآوردنِ حریف سیاسیاش «امیرحبیبالله خان کلکانی» بر قرآن مُهر نمود که اگر آن عیارخراسانی تسلیم شود بهاو آزار و گزند نخواهد رساند. حبیبالله خان کلکانی که از سوی عالمان کشور بهدلیل وفاداری و تعهدش بر دین خدا لقبِ «خادم دین رسولالله» را بهدست آورده بود، مُهرِ انجامشده بر صفحاتِ قرآن توسط نادر خان را ضمانت دانسته بهکابل برگشت، اما نادرِ غدار، قرآنکریم را در بدل بقای سیاسی خویش فروخت و امیرحبیبالله خان کلکانی را با یارانش در ارگ کابل تیرباران نموده و خلاف کرامت انسانی و اسلامی جسد بیروح آن عیار خراسانزمین را از ارگ بر روی خاک کشانکشان بهچمن حضوری برده و جسد تیرخوردهی او با یارانش را برای روزها بهدار آویخت تا چشمان همزبانان امیرحبیبالله خان کلکانی را بسوزاند.